چرولغتنامه دهخداچرو. [ چ ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قرای ولایت سبزوار که هوایش ییلاق و آبش از قنات است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222).در فرهنگ جغرافیا
چفرستهلغتنامه دهخداچفرسته . [ چ َ رُ ت َ / ت ِ ] (اِ) ماشوره ٔ جولاهگان باشد. (برهان ). بمعنی «جغرشته » و صورتی از تلفظ و نوشته ٔ آن است . (از انجمن آرا) (آنندراج ). ریسمان که برت
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ُل ْ ل َ ] (اِ) به معنی آلت تناسل است که چر و چل و چورک و چول نیز گویند : برافشاندم خدوآلود چله در شکاف اوچو پستان مادر اندر کام بچه ی خرد در چله .عسج
چریدنلغتنامه دهخداچریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده . (آنندراج ). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن
چللغتنامه دهخداچل . [ چ ُ ] (اِ) آلت تناسل را گویند. (برهان )(از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. (رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج )
علف خوارلغتنامه دهخداعلف خوار. [ ع َ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) هرکه علف خورد. علف چر. گیاهخوار. علف خواره . || (اِ مرکب ) چراگاه و علف زار. (ناظم الاطباء). علف چر : علفخوار و مرغزار