خاریدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کشیدن سر ناخن یا وسیله‌ای زبر برروی پوست بدن، برای رفع خارش آن؛ خاراندن: ◻︎ به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱: ۷۹).۲. (مصدر لازم)
خاریدنلغتنامه دهخداخاریدن . [ دَ ] (مص ) ترجمه ٔ جک باشد و ترکی قیچماق گویند. (آنندراج ). خراشیدن و خارش داشتن و خارش نمودن . (ناظم الاطباء). احساسی که بر اثر ناخن یا چیز دیگر کشی
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک ِ ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غالباً دراز و باریک آبی و
خارش کردنلغتنامه دهخداخارش کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن : چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش .نظامی .
خردنامهلغتنامه دهخداخردنامه . [ خ ِ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ خرد. کتاب فلسفی . کتاب حکمت : چو پرداخت زین درج درخامه راپذیرفت شاه آن خردنامه را. نظامی .خردنامه ها را ز لفظ د
