چوکلغتنامه دهخداچوک . (اِ) آلت تناسل . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نره . مردی . آلت تناسل . (یادداشت م
چوک زدنلغتنامه دهخداچوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بزانو درآمدن : پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی . (فیه ما فیه ).پیش باز آمدند و
چوکلغتنامه دهخداچوک . (اِ) مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد. (فرهنگ اسدی ). نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطره ٔ خونی از دهان او بچکد. (جها
چرکلغتنامه دهخداچرک . [ چ َ ] (اِ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. (برهان ). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آر
آبیلغتنامه دهخداآبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . بهی . بِه ْ. سفرجل : آبی