چوژهلغتنامه دهخداچوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ)چوزه . (ناظم الاطباء). جوجه . ج ، چوژگان : شاها ز توغوری بلباسات بجست ماننده ٔ چوژه از کف خات بجست از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کردپیلان ب
چوژه ربالغتنامه دهخداچوژه ربا. [ ژَ / ژِ رُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چوزه ربا. چوزه لوا. جوجه ربا. مرغ گوشت ربا. زغن . غلیواژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوزه ربا شود.
چونهفرهنگ انتشارات معین(نِ) (اِ.) 1 - واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. 2 - گلوله از هر نوع خمیر.
چوژه ربالغتنامه دهخداچوژه ربا. [ ژَ / ژِ رُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چوزه ربا. چوزه لوا. جوجه ربا. مرغ گوشت ربا. زغن . غلیواژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوزه ربا شود.
بازپندلغتنامه دهخدابازپند. [ پ َ] (اِ) قسمی باز است . (یادداشت مؤلف ) : گر ز ره پند او داد دهد داد بگ چوژه ز بن برکند شهپر بر بازپند.سوزنی .
زغنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپرندهای شبیه کلاغ و کمی کوچکتر از آن که جانوران کوچک را شکار میکند؛ موشربا؛ چوژهربا؛ گوشتربا؛ گنجشک سیاه؛ خادوخات؛ غلیواج؛ کلیواج؛ کلیواژ؛ پندو جنگلاهی؛
جنگلاهیلغتنامه دهخداجنگلاهی . [ ج َ ] (اِ) غلیواج را گویند. (برهان ). زغن . (فرهنگ فارسی معین ). غلیواژ. (شرفنامه ٔ منیری ). چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جنگلانی . جنگلایی . (برها
جوجهلغتنامه دهخداجوجه . [ جو ج َ / ج ِ ] (اِ) بر وزن و معنی جوژه است که بچه ٔ ماکیان باشد. (برهان ).- مثل جوجه .- امثال : جوجه را آخر پائیز می شمارند . همیشه جوجه زیر سبد نمی