چونکهلغتنامه دهخداچونکه . [ ک ِ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از «چون » + «که ») به معنی زیرا که . از آن روی که . (یادداشت مؤلف ) : سیرت او وحی نامه به کسری چونکه به آیینش پندنامه بیاک
هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کنددیکشنری فارسی به عربیثقل
چونلغتنامه دهخداچون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی ما
کهربادملغتنامه دهخداکهربادم . [ ک َ رُ دُ] (ص مرکب ) که دمی زرد چون کهربا دارد : اگر کژدمی کهربادم بودمشو ایمن از وی که کژدم بود.نظامی .
sinceدیکشنری انگلیسی به فارسیاز آنجا که، پس از، از وقتی که، از این رو، از انجاییکه، چون، چون که، نظر باینکه
خرمکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمهرۀ سیاه‌وسفید که برای دفع چشم‌زخم به گردن اطفال ببندند؛ چشم‌زد: ◻︎ ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۲۶).