چودریلغتنامه دهخداچودری .(اِ) صاحب منصب دولتی در هند که دوپته داشت و پته بمعنی علامت و نشانه است : «و تفاوت میان چودری و رعیت این بود که چودری دو پته داشت ». (تاریخ فیروزشاهی ).
چواریلغتنامه دهخداچواری . [ چ َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران . رجوع به ایل طرهان در همین لغت نامه و جغرافیای غرب ایران ص 77 و 82 شود.
چوریلغتنامه دهخداچوری . (اِ) بازوبند و دست بند. (ناظم الاطباء). || چوری فروش . آنکه چوری فروشد. دست بندفروش . کسی که دست بند و زینت های زنانه دیگر فروشد. || جوجه ٔ کوچک مرغ . (ف
چوریلغتنامه دهخداچوری . (اِخ ) از دهات آمل از آبادیهای مازندران و استرآباد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 113). در ترجمه ٔ فارسی «چاوری » آمده است ، و درست نم
دریای نیللغتنامه دهخدادریای نیل . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) رود نیل ، و آن دو شعبه دارد، نیل ازرق (آبی ) و نیل ابیض (سفید) : بزد مهره بر کوهه ٔ ژنده پیل زمین جنب جنبان چودریای نیل . فردوسی
بشپولیدنلغتنامه دهخدابشپولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پراکنده کردن و پریشان کردن . (ناظم الاطباء) : آن گیسوی مشکبار خوش بشپول وان چرخ گهرفشان چودریا کن .شرف شفروه (از جهانگیری و انجمن آر
دریاکشلغتنامه دهخدادریاکش . [ دَرْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریاکشنده دریانوش . که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن . || کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان ). ک