چوخه زنبیللغتنامه دهخداچوخه زنبیل . [ خ َ زَ ] (اِخ ) تپه ای است در سه فرسنگی شوش که تصور میرود قصر اونتاش کال باشد.(جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 323). چقازنبیل .
چوخهلغتنامه دهخداچوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) چوخا، جامه ٔ پشمین . || جامه پشمینی که نصارا پوشند : مولو مثال دم چو برآرد بلال صبح من نیز سر ز چوخه خارا برآورم . خاقانی .رجوع به چوخ
چونهفرهنگ انتشارات معین(نِ) (اِ.) 1 - واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. 2 - گلوله از هر نوع خمیر.
چوخاگویش اصفهانی تکیه ای: --------- طاری: --------- طامه ای: --------- طرقی: --------- کشه ای: --------- نطنزی: -------
صفاریانلغتنامه دهخداصفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقو
نمکلغتنامه دهخدانمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوع
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
خارپشتلغتنامه دهخداخارپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمی