چوب پنبهفرهنگ فارسی عمیدنوعی چوب بسیارسبک و انعطافپذیر که از پوست بعضی درختان به اندازههای مختلف میسازند و برای بستن سر بطری و ساختن برخی چیزهای دیگر به کار میرود.
چوب پنبهلغتنامه دهخداچوب پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) چوب نرم و پنبه مانندی که سابقاً در روشن کردن چخماق استعمال میشدو اکنون از آن استوانه مانندی به اندازه های مختلف سازند و با آن در بطری و شیشه و غیره را مسدود سازند.(از فرهنگ نظام ). چوب درخت پخاس . (از
چوب پنبهفرهنگ فارسی معین(پَ بِ) (اِمر.) نوعی چوب سبک که از پوست درختان مخصوص به اندازه های مختلف سازند، و برای بستن سر بطری و مانند آن به کار برند.
وب سطحیsurface web, crawlable web, public web, visible web, indexable web, clearnetواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از محتوا در جهانوب که میتوان آن را با موتورهای جستوجوی عادی نمایهسازی کرد
وبباتweb bot, web spider, web crawler, web robotواژههای مصوب فرهنگستانبرنامه یا دستورگانی برای نمایهسازی وبگاهها که بهمنظور مرور صفحات وب جهانی بهصورت سامانمند نوشته شده است
وبِ عمیقdeep web, undernet, invisible webواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات و دادههای اینترنتی که خواسته یا ناخواسته از دید موتورهای جستجو مخفی و غیرقابل دسترسی است متـ . نهانوب hidden web ژرفنِت deepnet
میزبانی وبweb hostingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد و ادارۀ فضایی که دارای یک یا چند کارساز یا وبگاه باشد تا کاربران بتوانند صفحات وب خود را در آن درج کنند
بلوط چوب پنبهلغتنامه دهخدابلوط چوب پنبه . [ ب َ طِپَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلوط پیوسته سبزی که در اقلیم مدیترانه ای میروید. قسمت خارجی نرم پوست آن بنام چوب پنبه برای در شیشه و طبقات محافظ اشیاء صنعتی بکار میرود. (از دایرة المعارف فارسی ).
فلينةدیکشنری عربی به فارسیچوب پنبه , بافت چوب پنبه درخت بلوط , چوب پنبه اي , چوب پنبه گذاشتن () , بستن , راه چيزي () گرفتن , در دهن کسي را گذاشتن
corkدیکشنری انگلیسی به فارسیچوب پنبه، چوب پنبهای، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه گذاشتن، بستن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن
corksدیکشنری انگلیسی به فارسیکرک ها، چوب پنبه، چوب پنبهای، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه گذاشتن، بستن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن
چوبفرهنگ فارسی عمیدقسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.⟨ چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.⟨ چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج؛ حراج کردن جنس.⟨ چوب شد
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و ساختن اشیاء بکار برند. خش
چوبstick, bagueetteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کوبۀ ساده که معمولاً از آن برای نواختن طبلها و سنجها استفاده میشود
دبه چوبلغتنامه دهخدادبه چوب . [ دَب ْ ب َ / ب ِ / دَ ب َ /ب ِ ] (اِ مرکب ) سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم : فردات برم به خرفر
دست چوبلغتنامه دهخدادست چوب . [ دَ ت ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از دست راست و آن در خطاب بر نابینایان بی قاید که بیراه شوند گفته شود یعنی به طرف دستی که عصا در آن است و عصا معمولاً به دست راست باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
دست چوبلغتنامه دهخدادست چوب . [ دَ ] (اِ مرکب ) چوبدست . چوبدستی . (آنندراج ). چوبی که هنگام راه رفتن به دست گیرند. (ناظم الاطباء). عصا.
پوسیده چوبلغتنامه دهخداپوسیده چوب . [ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً پاره ٔ چوبهای پوسیده است در زمینهای نمناک هند که مانند کرم شب تاب و کرم خاکی و امثال آن بشب روشنی دهد : چوپوسیده چوبی که در کنج باغ فروزنده باشد بشب چون چ
پی چوبلغتنامه دهخداپی چوب . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) پی جوب . قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود.