وابسته به میز و صندلی که چوب آن با دادن رطوبت و گرما و فشار به صورت دلخواه درآمدهدیکشنری فارسی به انگلیسیbentwood
چندانلغتنامه دهخداچندان . [ چ َ ] (اِ) چوب صندل راگویند. (برهان ). صندل باشد. (جهانگیری ). بمعنی چندن . (از رشیدی ). چوب صندل . (ناظم الاطباء) : هست بر لک لک ز چندان و بقم منقار
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاط
چندنلغتنامه دهخداچندن . [ چ َ دَ ] (اِ) صندل باشد. (لغت فرس ) (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (انجمن آرا). و بعضی گویند چوبی است خوشبوی بغ
ملاگرلغتنامه دهخداملاگر. [ م َ گ ِ ] (اِخ ) مأخوذ از سنسکریت ، نام کوهی که در آن چوب صندل فراوان است . ملاگیر. (ناظم الاطباء).