چوبکاری، چوبکاری کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. شرمنده کردن، شرمسار کردن، مورد لطف و عنایت بسیار قراردادن ۲. باچوب زدن، کتک زدن
چوبکاری کردنلغتنامه دهخداچوبکاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زدن با چوب . بچوب بسیار زدن . (یادداشت مؤلف ). کتک زدن . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه خجل و شرمسار کردن از بسیاری
چوبکاریلغتنامه دهخداچوبکاری . (حامص مرکب ) کسی را با چوب زدن . (فرهنگ نظام ). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن . (ناظم الاطباء). زدن با چوب . (یادداشت مؤلف ). عمل چوبکاری کردن . (فرهن
چوبکاری کردنلغتنامه دهخداچوبکاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زدن با چوب . بچوب بسیار زدن . (یادداشت مؤلف ). کتک زدن . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه خجل و شرمسار کردن از بسیاری
چوبکاریلغتنامه دهخداچوبکاری . (حامص مرکب ) کسی را با چوب زدن . (فرهنگ نظام ). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن . (ناظم الاطباء). زدن با چوب . (یادداشت مؤلف ). عمل چوبکاری کردن . (فرهن