چهل روزهلغتنامه دهخداچهل روزه . [ چ ِ هَِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) که چهل روز بر وی گذشته باشد. که دوران زندگیش به چهل روز برآمده باشد. که مدت حیاتش به چهل روز بالغ شده باشد.- کودک چهل ر
کارنتینالغتنامه دهخداکارنتینا. [ رَ ] (اِ) مهلت چهل روزه . (دزی ج 2 ص 434). || محلی که در خلیجی تعبیه کنند برای قرنطین گذاشتن کشتی هائی که از نواحی امراض ساریه می آیند. (دزی ج 2 ص 4
روزهلغتنامه دهخداروزه . [ زَ / زِ ] (ص نسبی ، اِ) (از: روز +ه نسبت ). منسوب به روز: یکروزه ، دوروزه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اغلب بصورت مرکب آید : یک کف پست تو بصحرای عشق
چله نشستنلغتنامه دهخداچله نشستن . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ](مص مرکب ) بقصد ریاضت و عبادت . معتکف چله خانه شدن . برای انجام ریاضات و عبادات چهل روزه ، گوشه ٔ انزوا گرفتن
کج مژلغتنامه دهخداکج مژ. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج مج :- کج مژزبان ؛ غیرفصیح : طفل چهل روزه ٔ کج مژزبان پیر چهل ساله بر او درس خوان . نظامی .و رجوع به کج مج و کج مج زب
کمانگیرلغتنامه دهخداکمانگیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب آرش است و او پهلوانی بوده ایرانی که یک تیر از آمل به مرو انداخته است و آن مسافت چهل روزه راه است . (برهان ). لقب آرش تیرانداز منوچهر