چهاربنیچهلغتنامه دهخداچهاربنیچه . [ چ َ ب ُ چ َ ] (اِخ ) شعبه ای از ایل جاکی کوه گیلویه از ایلات فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88). و آن شامل چهار ایل بویراحمد، چرام ،دشمن زیاری و ن
چهارزنلغتنامه دهخداچهارزن . [ چ َ / چ ِزَ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است : ننگری کاین چهارزن هموارهمی از هفت شوی چون زاید.ناصرخسرو.
مهار چهارزنجیرهall fours moorings, four arms mooringsواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مهار که در آن با استفاده از چهار زنجیر از دو سوی سینه و چارکها، شناور را مهار میکنند
لکاتفرهنگ انتشارات معین(لَ) (اِ.) یکی از چهار صورت ورق های بازی آس است که بر آن صورت زنی منقوش است (نظیر بی بی در بازی های دیگر).
لکاتلغتنامه دهخدالکات . [ ل َ ] (اِ) یکی از چهار صورت اوراق آس که بر آن صورت زنی است . شکل زن در اوراق بازی آس . ورقی از قمار که بر آن صورت زنی منقوش است . || (ص ) هر چیز ضایع و
هلاکو خان مغولواژهنامه آزادهلاکو یا هولائو معروف به هلاکو خان یکی از چهار پسر تولی خان و نوهٔ چنگیزخان بود. مادر و نیز همسرش هر دو عیسوی مذهب بودند. مادرش زنی عیسوی مذهب موسوم به سرقویتی
حکیمةلغتنامه دهخداحکیمة. [ ح َ م َ ] (ع ص ) تأنیث حکیم . زنی حکیم . ج ،حکیمات . و در عرب چهار تن این عنوان و لقب دارند که آنان را حکیمات العرب خوانند. رجوع به حکیمات شود.
کی پشینلغتنامه دهخداکی پشین . [ ک َ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است ، و به جای بای فارسی نون مکسور هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نام پسر سوم از چهار پسر کیق