چهارپاره کردنلغتنامه دهخداچهارپاره کردن . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوبار دونیمه کردن . رجوع به چهارپاره شود.
چهارپارهلغتنامه دهخداچهارپاره . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (چهارباغ ) آهنگی از آهنگهای موسیقی . رجوع به کلمه ٔ آهنگ و رجوع به چارپاره شود.
چهارپارهلغتنامه دهخداچهارپاره . [ چ َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. 125 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است . این آبادی از محل
چهارپارهلغتنامه دهخداچهارپاره . [ چ َ/ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهار جزء. چهار قسمت . مشتمل بر چهار جزء یا قسمت (از ناظم الاطباء).- چهارپاره کردن ، یا به چهارپاره کردن ؛به
چهارپاره زنلغتنامه دهخداچهارپاره زن . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) آنکه چهارپاره زند : سار از تو مشعبد چمن گشت هندوی چهارپاره زن گشت . خاقانی .تعبیر چهارپاره زن را در اشعار میرز
چهارپاره کردنلغتنامه دهخداچهارپاره کردن . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوبار دونیمه کردن . رجوع به چهارپاره شود.
چهارپارهلغتنامه دهخداچهارپاره . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (چهارباغ ) آهنگی از آهنگهای موسیقی . رجوع به کلمه ٔ آهنگ و رجوع به چارپاره شود.
چهارپارهلغتنامه دهخداچهارپاره . [ چ َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. 125 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است . این آبادی از محل
چهارپارهلغتنامه دهخداچهارپاره . [ چ َ/ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهار جزء. چهار قسمت . مشتمل بر چهار جزء یا قسمت (از ناظم الاطباء).- چهارپاره کردن ، یا به چهارپاره کردن ؛به
چهارپاره زنلغتنامه دهخداچهارپاره زن . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) آنکه چهارپاره زند : سار از تو مشعبد چمن گشت هندوی چهارپاره زن گشت . خاقانی .تعبیر چهارپاره زن را در اشعار میرز