چهارطاقفرهنگ انتشارات معین( ~.) (اِمر.) 1 - سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد. 2 - خمیدة چهارگوش .
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآبادبخش تکاب شهرستان مراغه ، 748 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری میشود. محصولش غلات ، حبوبات ، بادام و کرچک است
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. در 53 هزارگزی خاور گاوبندی واقع است . 208 تن سکنه دارد. از چاه آبیاری میشود محصولش غلات
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود. 460 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، بنشن و انواع میوه و لبنیا
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 4 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است ، 730 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصو
چهارتاقلغتنامه دهخداچهارتاق . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) که تاق چهار دارد. || کاملاً باز (ظاهراً در مقام مشابهت به چهارطاق و چهارطاقی ) صفت دری که کاملاً باز باشد. رجوع به چهارطاق شود
چهارطاق کردنلغتنامه دهخداچهارطاق کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن عمارتی که به چهارطاقی شبیه باشد. چهارطاق پدید آوردن .- چهارطاق کردن در ؛ در را بتمامی بازکردن . هر دو لنگه
چهارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچهارطاق ارکانی . [ چ َ / چ ِ ق ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیا. رجوع به چارطاق ارکانی شود.
چهارطاق افکندنلغتنامه دهخداچهارطاق افکندن . [ چ َ / چ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خوابگاه آماده ساختن است . بستر افکندن . رختخواب پهن کردن . جامه ٔ خواب گستردن .
چهارطاق بودنلغتنامه دهخداچهارطاق بودن . [چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شباهت و مانندگی داشتن به چهارطاق و چهارطاقی . گشادگی داشتن . بازوگشاده بودن .- چهارطاق بودن در ؛ گشاده بودن و باز بودن
چهارطاق خوابیدنلغتنامه دهخداچهارطاق خوابیدن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خوابیدن به پشت در حالتی که دستها بر زمین کشیده و پاها کاملاً باز و آزاد باشد. رجوع به چارطاق خوابیدن شود.
چهارطاق کردنلغتنامه دهخداچهارطاق کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن عمارتی که به چهارطاقی شبیه باشد. چهارطاق پدید آوردن .- چهارطاق کردن در ؛ در را بتمامی بازکردن . هر دو لنگه
چهارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچهارطاق ارکانی . [ چ َ / چ ِ ق ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیا. رجوع به چارطاق ارکانی شود.
چهارطاق افکندنلغتنامه دهخداچهارطاق افکندن . [ چ َ / چ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خوابگاه آماده ساختن است . بستر افکندن . رختخواب پهن کردن . جامه ٔ خواب گستردن .
چهارطاق بودنلغتنامه دهخداچهارطاق بودن . [چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شباهت و مانندگی داشتن به چهارطاق و چهارطاقی . گشادگی داشتن . بازوگشاده بودن .- چهارطاق بودن در ؛ گشاده بودن و باز بودن
چهارطاق خوابیدنلغتنامه دهخداچهارطاق خوابیدن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خوابیدن به پشت در حالتی که دستها بر زمین کشیده و پاها کاملاً باز و آزاد باشد. رجوع به چارطاق خوابیدن شود.