چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآبادبخش تکاب شهرستان مراغه ، 748 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری میشود. محصولش غلات ، حبوبات ، بادام و کرچک است ، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی از قبیل جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغراف
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. در 53 هزارگزی خاور گاوبندی واقع است . 208 تن سکنه دارد. از چاه آبیاری میشود محصولش غلات و خرماست . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود. 460 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، بنشن و انواع میوه و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده ا
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 4 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است ، 730 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داری
چهارطاقلغتنامه دهخداچهارطاق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، 155 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چهارتاقلغتنامه دهخداچهارتاق . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) که تاق چهار دارد. || کاملاً باز (ظاهراً در مقام مشابهت به چهارطاق و چهارطاقی ) صفت دری که کاملاً باز باشد. رجوع به چهارطاق شود:در چهارتاق است ؛ که هر دو لنگه ٔ آن به کلی بازست .
چهارطاق کردنلغتنامه دهخداچهارطاق کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن عمارتی که به چهارطاقی شبیه باشد. چهارطاق پدید آوردن .- چهارطاق کردن در ؛ در را بتمامی بازکردن . هر دو لنگه ٔ در را بالتمام بازکردن . (یادداشت مؤلف ).- || کن
چهارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچهارطاق ارکانی . [ چ َ / چ ِ ق ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیا. رجوع به چارطاق ارکانی شود.
چهارطاق افکندنلغتنامه دهخداچهارطاق افکندن . [ چ َ / چ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خوابگاه آماده ساختن است . بستر افکندن . رختخواب پهن کردن . جامه ٔ خواب گستردن .
چهارطاقیلغتنامه دهخداچهارطاقی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران ، 177 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و چغندر قند است و شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
چهارطاقیلغتنامه دهخداچهارطاقی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان ، 80 تن سکنه دارد. از زه آب رودخانه ٔ سفیدبلاغی آبیاری میشود. محصولش غلات و برنج است . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرا
چهارطاقیلغتنامه دهخداچهارطاقی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب )قبه و گنبدی که بر چهارپایه و ستون استوار شود و ازهر جانب طاقی هلالی دارد و هر یک از طاقهای چهارگانه بر دو پایه و ستون نهاده شود و سقف و قبه و گنبد براین پایه ها و طاقها قرار گیرد. || بنایی مانند این
چهارطاق کردنلغتنامه دهخداچهارطاق کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن عمارتی که به چهارطاقی شبیه باشد. چهارطاق پدید آوردن .- چهارطاق کردن در ؛ در را بتمامی بازکردن . هر دو لنگه ٔ در را بالتمام بازکردن . (یادداشت مؤلف ).- || کن
چهارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچهارطاق ارکانی . [ چ َ / چ ِ ق ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیا. رجوع به چارطاق ارکانی شود.
چهارتاقلغتنامه دهخداچهارتاق . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) که تاق چهار دارد. || کاملاً باز (ظاهراً در مقام مشابهت به چهارطاق و چهارطاقی ) صفت دری که کاملاً باز باشد. رجوع به چهارطاق شود:در چهارتاق است ؛ که هر دو لنگه ٔ آن به کلی بازست .
بلوقلغتنامه دهخدابلوق . [ ب ُ ] (ع مص ) شتافتن . || تمام گشادن در را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چهارطاق کردن . || بردن سیل سنگها را. || ربودن دوشیزگی . (منتهی الارب ).
انبلاقلغتنامه دهخداانبلاق . [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) تمام گشاده شدن در: انبلق الباب ؛ تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف ). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی ).
چهارطاق کردنلغتنامه دهخداچهارطاق کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن عمارتی که به چهارطاقی شبیه باشد. چهارطاق پدید آوردن .- چهارطاق کردن در ؛ در را بتمامی بازکردن . هر دو لنگه ٔ در را بالتمام بازکردن . (یادداشت مؤلف ).- || کن
چهارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچهارطاق ارکانی . [ چ َ / چ ِ ق ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیا. رجوع به چارطاق ارکانی شود.
چهارطاق افکندنلغتنامه دهخداچهارطاق افکندن . [ چ َ / چ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خوابگاه آماده ساختن است . بستر افکندن . رختخواب پهن کردن . جامه ٔ خواب گستردن .
چهارطاق بودنلغتنامه دهخداچهارطاق بودن . [چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شباهت و مانندگی داشتن به چهارطاق و چهارطاقی . گشادگی داشتن . بازوگشاده بودن .- چهارطاق بودن در ؛ گشاده بودن و باز بودن کامل آن .
چهارطاق خوابیدنلغتنامه دهخداچهارطاق خوابیدن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خوابیدن به پشت در حالتی که دستها بر زمین کشیده و پاها کاملاً باز و آزاد باشد. رجوع به چارطاق خوابیدن شود.
شمس آباد چهارطاقلغتنامه دهخداشمس آباد چهارطاق . [ ش َ دِ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 210 تن . آب آن از قنات و راه آنجا ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).