چهاربندلغتنامه دهخداچهاربند. [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) چهارمفصل ، دو مفصل دست و دو مفصل زانو. || کنایه از چهارعنصرست . || کنایه از دنیا و عالم است . رجوع به چاربند شود.
چهاربندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دو مفصل دست یا آرنج، و دو مفصل زانو؛ چهار مفصل.۲. [مجاز] دنیا و چهارعنصر.
چهاربندیلغتنامه دهخداچهاربندی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) توبره ٔ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین ). || ریسمانی که
چهاربندیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتوبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود میبندند.
کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).
چهاربنچه ٔ اغری گله زنلغتنامه دهخداچهاربنچه ٔ اغری گله زن . [ چ َ ب ُ چ َ ی ِ اُ گ َ ل َ زَ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از600 خانوار است . در آس پاس و سه ده خسرو و شیرین مسکن دا
چهاربندیلغتنامه دهخداچهاربندی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) توبره ٔ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین ). || ریسمانی که
چهاربندیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتوبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود میبندند.
کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).
چاربندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= چهاربند: ◻︎ برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفتچرخ بلند (نظامی۵: ۷۵۰)