چهاربندلغتنامه دهخداچهاربند. [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) چهارمفصل ، دو مفصل دست و دو مفصل زانو. || کنایه از چهارعنصرست . || کنایه از دنیا و عالم است . رجوع به چاربند شود.
چهاربندفرهنگ فارسی عمید۱. دو مفصل دست یا آرنج، و دو مفصل زانو؛ چهار مفصل.۲. [مجاز] دنیا و چهارعنصر.
کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).
چهاربندیلغتنامه دهخداچهاربندی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) توبره ٔ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین ). || ریسمانی که سوار تازه کار را با آن بر اسب بندند تا سوارکاری بیاموزد. رجوع به چاربندی شود.
چهاربندیفرهنگ فارسی عمیدتوبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود میبندند.
کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).
چاربندفرهنگ فارسی عمید= چهاربند: ◻︎ برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفتچرخ بلند (نظامی۵: ۷۵۰)
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل
چهاربندیلغتنامه دهخداچهاربندی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) توبره ٔ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین ). || ریسمانی که سوار تازه کار را با آن بر اسب بندند تا سوارکاری بیاموزد. رجوع به چاربندی شود.
چهاربندیفرهنگ فارسی عمیدتوبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود میبندند.
کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).