چنبربازیلغتنامه دهخداچنبربازی . [ چَم ْ ب َ ] (حامص مرکب ) کنایه ازرقص کردن و چرخ زدن . (آنندراج ) (غیاث ) : به مارافسایی آن طره و دوش به چنبربازی آن حلقه و گوش . نظامی .|| نوعی باز
چنبربازیلغتنامه دهخداچنبربازی . [ چَم ْ ب َ ] (حامص مرکب ) کنایه ازرقص کردن و چرخ زدن . (آنندراج ) (غیاث ) : به مارافسایی آن طره و دوش به چنبربازی آن حلقه و گوش . نظامی .|| نوعی باز
مارافساییلغتنامه دهخدامارافسایی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل مارافسای . افسون کردن مار. مطیع کردن مار. مارگیری : به مارافسایی آن طره و دوش به چنبربازی آن حلقه و گوش .نظامی .
چنبرلغتنامه دهخداچنبر. [ چَم ْ ب َ ] (اِ) محیط دایره را گویند مطلقاً اعم از چنبر دف و چنبر گردن و افلاک و غیره . (برهان ). دایره ٔ دف و غربال و هرچه گرد و میان تهی باشد. (از رشی
چراغینهلغتنامه دهخداچراغینه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شب تاب ، در لهجه ٔ مردم آذرآبادگان . (از فرهنگ اسدی ). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله . چراغک
چراغ نفتیلغتنامه دهخداچراغ نفتی . [ چ َ / چ ِن َ ] (اِ مرکب ) چراغ نفت . چراغی که روغن سوخت آن نفت باشد. چراغی که با نفت سوزد. مقابل چراغ برق . لامپانفتی . چراغی که دارای لامپ و فتیل