چنینلغتنامه دهخداچنین . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این . بدین گونه . بدینسان . این گونه . این طور. ایدون . در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این طورو مانند این . این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون »
چنینفرهنگ فارسی عمید۱. مانند این؛ مثل این؛ اینگونه: چنین لباسهایی مناسب تو نیست.۲. (قید) اینطور؛ به این شکل: او چنین نمینویسد.
نگین نگینلغتنامه دهخدانگین نگین . [ ن ِ ن ِ ] (ق مرکب ) قطعه قطعه . (آنندراج ). لخته لخته . قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطرات اشک خونین : زآن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند. <p
پنینلغتنامه دهخداپنین . [ پ ِ ] (اِخ ) (آلپ های ...) سلسله ای از جبال آلپ های مرکزی که از مُن بلان تا سَمْپْلُن کشیده است .
ژننلغتنامه دهخداژنن . [ ژِ ن ُ ] (اِخ ) فرانسوا. نام عالم فرانسوی متولد در آمین بسال 1803 و متوفی بسال 1856 م .
گنگچینلغتنامه دهخداگنگچین . [ گ َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه که در 13500 گزی جنوب باختری هشتیان و 3 هزارگزی شمال راه ارابه رو سرو واقع شده است . هوای آن سرد سالم وسکنه اش <span class="hl" di
گننلغتنامه دهخداگنن . [ گ َ ن ِ ] (اِمص ) در گیلان ، برخورد کردن به جایی یا به چیزی برخوردن ، مثلاً گویند «اسب راشون ده بو بگنته به دیوار»، یعنی اسب داشت راه میرفت به دیوار برخورد. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ص 215). و رجوع به گنستن شود.
چنان و چنینلغتنامه دهخداچنان و چنین . [ چ ُ / چ ِ ن ُ چ ُ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کذا و کذا. مؤلف آنندراج بنقل از جواهرالحروف نویسد که : «چنان و چنین » را جایی استعمال کنند که دو چیز یا دو شخص مجهول الحقیقة مراد باشند. لیکن
چنان و چنینلغتنامه دهخداچنان و چنین . [ چ ُ / چ ِ ن ُ چ ُ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کذا و کذا. مؤلف آنندراج بنقل از جواهرالحروف نویسد که : «چنان و چنین » را جایی استعمال کنند که دو چیز یا دو شخص مجهول الحقیقة مراد باشند. لیکن
همچنینلغتنامه دهخداهمچنین . [ هََ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) هم چنین . هم چون این . به معنی نیز و هم است . بدینگونه . هم بدین وضع. (یادداشتهای مؤلف ) : دگر دست لشکَرْش را همچنین سپاهی بیاراست گرد و گزین . فردوسی
اینچنینلغتنامه دهخدااینچنین . [ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) بدین نحو و به این طریق . (فرهنگ فارسی معین ). همچنین و باین نحو و باین طریق و باین سان . (ناظم الاطباء) : فریدون نکرد اینچنین کار یادکه خود تخت ضحاک دادش بباد. <p class="au