چنبلغتنامه دهخداچنب . [ چ َ ن َ ] (اِ) به معنی سنت است که مقابل فرض یعنی واجب باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی سنت و کاربه و نافله که مقابل فرض و واجب است . (از نصاب الصبیان ابونصر فراهی ). سنت و مستحب . مقابل واجب و فرض . (ناظم الاطباء). و رجوع به سنت و مستحب شود.
نب نبلغتنامه دهخدانب نب . [ ن ِ ن ِ ] (اِ) نام میوه گونه های آکامیا باشد. رجوع به کِرِت شود. (یادداشت مؤلف ).
نیبلغتنامه دهخدانیب . (اِ) حرفی که گاه بر بعضی کلمات می افزایند بدون آنکه در معنی آنها تغییری آورد. (ناظم الاطباء).
نیبلغتنامه دهخدانیب . (ع ص ، اِ) جمع ناب به معنی ماده شتر کلانسال است . رجوع به ناب شود. || جمع انیب به معنی غلیظالناب است .(از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به انیب شود.
نیبلغتنامه دهخدانیب . [ ن َ ] (ع مص ) بر دندان کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رسیدن دندان کسی را. (منتهی الارب ).
نییبلغتنامه دهخدانییب . [ ن ُ ی َی ْب ْ ] (ع اِمصغر)تصغیر ناب است . (از منتهی الارب ). رجوع به ناب شود.
چنباتمهلغتنامه دهخداچنباتمه . [ چُم ْ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی نشستن . چُک . چندک . چمباتمه . نشستن پس زانو. قُرفُصاء. طرزی نشستن که زانو در بغل گرفته پس زانو نشینند. و رجوع به چک و چمباته و چندک و چنباتمه زدن و چنباتمه نشستن شود.
چنبرفروشلغتنامه دهخداچنبرفروش . [ چَم ْ ب َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ دایره و غربال . غربال فروش : کاین فلک زرکش زربفت پوش هست یکی لولی چنبرفروش .خواجو.
چنبهلغتنامه دهخداچنبه . [ چُم ْ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باری (بلوک شاخدونیه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 55 هزارگزی جنوب خاور اهواز و 5 هزارگزی جنوب راه اهواز به رامهرمز واقع میبا
چنبروارلغتنامه دهخداچنبروار. [ چَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) حلقه وار. خمیده و منحنی . کمانی : بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز رالاجرم زین بند چنبروار شد بالای من . خاقانی .رجوع به چنبر شود.
کار بهلغتنامه دهخداکار به . [ رِ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارخوب و بپارسی ترجمه ٔ نافله است که به عربی عبادت ناواجب را گویند. (آنندراج ) (انجمن آراء) : چنب سنت و نافله کار به روا ناروا دان حلال و حرام .ابونصر فراهی (از آنندراج ) (انج
چنباتمه زدنلغتنامه دهخداچنباتمه زدن . [ چُم م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چک زدن . چمباتمه زدن . چندک زدن . پس زانو نشستن .جلوس قرفصاء. سرپا نشستن و زانو در بغل گرفتن . و رجوع به چمباتمه زدن و چنباتمه و چنباتمه نشستن شود.
چنباتمهلغتنامه دهخداچنباتمه . [ چُم ْ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی نشستن . چُک . چندک . چمباتمه . نشستن پس زانو. قُرفُصاء. طرزی نشستن که زانو در بغل گرفته پس زانو نشینند. و رجوع به چک و چمباته و چندک و چنباتمه زدن و چنباتمه نشستن شود.
چنباتمه نشستنلغتنامه دهخداچنباتمه نشستن . [ چُم ْ م َ / م ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) چنباتمه زدن . چمباتمه نشستن . به چک نشستن . چندک زدن .پس زانو نشستن . سرپا نشستن و زانو در بغل گرفتن . رجوع به چمباتمه نشستن و چنباتمه و چنباتمه زدن شود.
چنبر انداختنلغتنامه دهخداچنبر انداختن . [ چَم ْ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کمند انداختن : به تو و زلف کافرت ماندترک غازی که چنبر اندازد.خاقانی .
چنبر جهاندنلغتنامه دهخداچنبر جهاندن . [ چَم ْ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب )نیزه گردانیدن . || بعضی نوشته اند که مراد، گرداگرد حریف اسب دواندن است . (آنندراج ) (غیاث ).