چم چملغتنامه دهخداچم چم . [ چ َ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 35 هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 4 هزارگزی فارسینج واقع است . کوهستانی و
چم چمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نوعی کفش که رویۀ آن را با نخ میبافند و ته آن را از لته و کهنه درست میکنند؛ گیوه.۲. سم حیوانات چهارپا؛ سم: ◻︎ تا تو چمچم کنی شکسته بُوَد / بر سرت سنگ همچو «
چمچملغتنامه دهخداچمچم . [ چ ُ چ ُ ] (اِ) سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان ). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (ا
چمچملغتنامه دهخداچمچم . [ چ ُ چ ُ / چ َ چ َ ] (اِ) به معنی رفتار و خرام آمده است . (برهان ). رفتار و خرام را گویند. (جهانگیری ). خرام . (رشیدی ). رفتار و خرام . (انجمن آرا) (آنن
چمچمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخرام؛ رفتار به ناز و خرام: ◻︎ زمستان منهزم شد تا درآمد / سپاه ماه فروردین به چمچم (پوربها: رشیدی: چمچم).
چنبورلغتنامه دهخداچنبور. [ چُم ْ / چَم ْ ] (اِ) پالهنگ را گویندو آن طنابی باشد که بر گوشه ٔ لجام اسب و افسار شتر بندند و به عربی مقود خوانند. (برهان ). طنابی باشد که بر گوشه ٔ لج
چنبهلغتنامه دهخداچنبه . [ چُم ْ / چَم ْ ب َ / ب ِ] (اِ) چوبی بود که مسافران چون سلاح در دست دارند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 469). چوبدستی که شتربانان و امثال ایشان بدست گیرند. (بره
چام چاملغتنامه دهخداچام چام . (اِ مرکب ) دره یاکوهی که خم درخم بود گویند چام چام و چم چم . (فرهنگ اسدی ). دره های کوه . || راه های پرپیچ و خم و تاب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاط
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [گی وَ / وِ ] (اِ) نوعی پای افزار که رویه ٔ آن را ازریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آن را گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشر