چمیزلغتنامه دهخداچمیز.[ چ َ ] (اِ) کمیز و بول و چامیز. چامین و چمین . رجوع به چامیز و چامین و چمین شود. || غایط. (ناظم الاطباء). رجوع به چامیز و چامین و چمین شود.
چمیزیلغتنامه دهخداچمیزی . [ چ َ ] (اِخ ) نام تیره ای از طایفه ٔ ملکشاهی در پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
چمیزیلغتنامه دهخداچمیزی . [ چ َ ] (اِخ ) نام تیره ای از طایفه ٔ ملکشاهی در پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
چمینلغتنامه دهخداچمین . [ چ َ ] (اِ) مخفف چامین است که شاش و بول را گویند. (برهان ). بمعنی بول و آنرا چامین نیز گویند. (از جهانگیری ). کمیز. بول . چامیز. (ناظم الاطباء). مطلق بو