چلبلغتنامه دهخداچلب . [ چ َ ل َ ] (اِ) سنج را گویند و آن دو پارچه برنج تنک و پهن باشد که در بازیگاهها و نقاره خانه ها برهم زنند و بنوازند. (برهان ) (از جهانگیری ). دو طبقه ٔ په
چلبیلغتنامه دهخداچلبی . [ چ َ ل َ ] (اِخ ) (حسام الدین ..) حسام الدین چلبی . چلبی افندی . ابن اخی ترک .عباس اقبال در کتاب «تاریخ مفصل ایران » ضمن شرح حال مولوی رومی و چگونگی نظم
چلبکلغتنامه دهخداچلبک . [ چ َ ب َ ] (ترکی ، اِ) چلپک و چربک . در ترکی جغتایی نانی است که خمیرتنک ساخته در روغن پزند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ذیل لغت چلپک ) : نسیم چلبک و ح
چلبلهلغتنامه دهخداچلبله . [ چ ُ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) شتاب و اضطراب . (برهان ). اضطراب و شتاب و بیقراری . (ناظم الاطباء). شتاب و اضطراب . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || چیزی را