چلاسلغتنامه دهخداچلاس . [ چ َ ] (ص ) کسی را گویند که پیش از انداختن سفره از هر رنگ یا هر طَبَق لقمه ای چند طعام بخورد و او را به عربی لَوّاس خوانند. (از برهان ). کسی را گویند که
چلاسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که از روی پستی و تنگ چشمی هرنوع خوردنی نزد کسی ببیند هوس کند و از پیش هرکسی لقمهای بردارد؛ شکمباره.
چلاسیلغتنامه دهخداچلاسی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از
چلاسیلغتنامه دهخداچلاسی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از