چقماقلغتنامه دهخداچقماق . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای تربت حیدریه است که در سرحد واقع شده ، چهل خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب می شود. ساکنین این آب
چقماقلغتنامه دهخداچقماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج ) (غیاث ). آتشزنه و چخماق . (ناظم الاطباء). چخماق
چقماقلولغتنامه دهخداچقماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: « اسم دره ای است که در سمت شرقی دره میانه که یکی از دهات ملایر است و سه دانگ آن خالصه و سه دانگ دیگرش اربابی م
چقماقلولغتنامه دهخداچقماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: « قلعه ای است از قلاع بجنورد که هوای ییلاقی و چشمه ٔ آبی دارد و زراعتش دیمی است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 252)
چقماقیلغتنامه دهخداچقماقی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چقماق . (ناظم الاطباء). آن کس که چقماق میزند یا چقماق دارد. و رجوع به چقماق شود. || (اِ) طعن و سرزنش . (آنندراج ). دشنام و س
سنگ چقماقلغتنامه دهخداسنگ چقماق . [ س َ گ ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنار. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سنگ چخماق شود.
چقماقیلغتنامه دهخداچقماقی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چقماق . (ناظم الاطباء). آن کس که چقماق میزند یا چقماق دارد. و رجوع به چقماق شود. || (اِ) طعن و سرزنش . (آنندراج ). دشنام و س
چقماقلولغتنامه دهخداچقماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: « اسم دره ای است که در سمت شرقی دره میانه که یکی از دهات ملایر است و سه دانگ آن خالصه و سه دانگ دیگرش اربابی م
چقماقلولغتنامه دهخداچقماقلو. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: « قلعه ای است از قلاع بجنورد که هوای ییلاقی و چشمه ٔ آبی دارد و زراعتش دیمی است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 252)
سنگ چقماقلغتنامه دهخداسنگ چقماق . [ س َ گ ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنار. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سنگ چخماق شود.
صلودلغتنامه دهخداصلود. [ ص ُ ] (ع مص ) آواز دادن چقماق و آتش ندادن . (منتهی الارب ). کندشدن آتش زنه . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون نامدن آتش آتش زنه . (مصادر زوزنی ). || بخیل گرد