چفته پشتیلغتنامه دهخداچفته پشتی . [ چ َ ت َ / ت ِ پ ُ ](حامص مرکب ) کوژی . پشت خمی . قوز داشتن . خمیده پشت بودن . منحنی بودن پشت . و رجوع به چفته و چفته پشت شود.
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دا
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
فطحلغتنامه دهخدافطح . [ ف َ ] (ع مص ) پهن کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || با چوبدستی زدن . (از اقرب الموارد). || انداختن زن بچه را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
چفته پشتلغتنامه دهخداچفته پشت . [ چ َ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) خمیده پشت . کوژپشت . قوزی یا کسی که پشتش از پیری یا بسبب دیگر خمیده شده است . پیر منحنی یا کسی که پشتش انحناء دارد. منحنی پشت : حکیم نوزده چون پیر چفته پشت شودگهی که ا
کوزلغتنامه دهخداکوز. (ص ) دو تا اندرآمده و کژشده . (فرهنگ اسدی ). پشت خمیده و دوته شده را گویند خواه از پیری و خواه از علت دیگر. (برهان ) (از آنندراج ). پشت دوتا و خمیده خواه از پیری و یا علتی دیگر. (ناظم الاطباء). کوژ. قوز. پشت خمیده . دوتا. (فرهنگ فارسی معین ). چفته . کوژ. کژ. دوتاه . خم .
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دا
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
چفتهفرهنگ فارسی عمید۱. خم؛ خمیده؛ خمشده؛ کج: ◻︎ بدین مانَد این قامت چفتهام / که گویی به گل در فرورفتهام (سعدی۱: ۱۸۳ حاشیه).۲. (اسم) طاق و سقف خمیده.۳. (اسم) [قدیمی] دروغ؛ بهتان؛ گمان بد: ◻︎ من بر سخا و تربیتت کیسه دوخته / حساد مینهند بهتضریب چفتهام (کمالالدین اسماعیل: لغتنامه: چفته).
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، حبوبات دیمی و
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 7 هزارگزی شمال باختری سرقلعه ، کنار راه فرعی باویسی به سرپل ذهاب واقع است . دشت و گرمسیر است و 350 تن سکنه دا
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
پله چفتهلغتنامه دهخداپله چفته . [ پ ُ ل َ / ل ِ چ ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) در اصفهان بازی الک دولک را گویند. رجوع به الک دولک شود.