چغازلغتنامه دهخداچغاز. [ چ َ ] (ص ) زنی را گویند که دشنام ده و سلیطه و بی حیا باشد. (برهان ). زن بدزبان و سلیطه . (انجمن آرا) (آنندراج ). زن دشنام ده بی حیای سلیطه را گویند. (جه
چغازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبیحیا و بدزبان: ◻︎چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو / چند نازی پسِ این پیرزن زشت چغاز (ناصرخسرو: ۱۱۱).
چغانهفرهنگ انتشارات معین(چَ نِ) (اِ.) از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند.
اونتاشواژهنامه آزاداونْتاش ناپیریشا. شاه عیلامی (1275- 1240 قبل از میلاد). پادشاه مشهور عیلامی و سازنده شهر «دور اونْتاشی» و زیگورات چُغازنبیل. او هزاران کتیبه از خود به جای نهاده
چغزلغتنامه دهخداچغز. [ چ َ غ َ ] (اِ) بوته ٔ گیاهی است شبیه به درمنه لیکن مانند جاروب سفید میباشد. (برهان ). بوته ٔ گیاه سپیدمانند درمنه شبیه بجاروب . (انجمن آرا) (آنندراج ). ب
سلیطهلغتنامه دهخداسلیطه . [ س َ طَ ] (ع ص ) زن دراززبان . (منتهی الارب )(زمخشری ) (دهار). زن هرزه چانه و زبان دراز. (آنندراج ). چیره بر شوی . (یادداشت مؤلف ). زن غوغایی و فتنه ا
چغرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پوست پینهبسته.۲. ‹چَغَل، شَغَر› ویژگی هرچیز سفت و سخت، مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود.۳. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی سفید و بوتهمانند شبیه جارو. چغ
سیسنبرلغتنامه دهخداسیسنبر. [ سَم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی «سیسیمبر» طبری «سرسم » . رجوع به لکلرک 2 ص 309 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سبزیی است میان پودنه و نعناع زیرا که پودنه