چغلغتنامه دهخداچغ. [ چ َ ] (اِ) چوبی باشد که بدان ماست را بشورانند تا مسکه و کره از آن جدا گردد. (برهان ). چوبی که بدان ماست از مسکه جدا کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چوبی باشد که بدان جقرات را بشورانند تا کره از دوغ جدا شود. (جهانگیری ). چوبی که بدان ماست را بشورانند تا مسکه برآرد. (ناظم ا
چغلغتنامه دهخداچغ. [ چ ِ ] (اِ) پرده مانندی است که از چوبهای باریک سازند و به این معنی با قاف هم آمده است . گویند باین معنی ترکی است . (برهان ). نوعی از پرده که از سیخهای نی راست کنند وبردرها آویزند و الوان و ساده هم باشد. (آنندراج ). پرده ای است که از چوبهای باریک سازند. (جهانگیری ). پرده
چغلغتنامه دهخداچغ. [ چ ُ ] (اِ) جغ. چوبی است که همچون آبنوس بود برنگ . (فرهنگ اسدی ). چوب آبنوس و بعضی گویند چوبیست مانند آبنوس . (برهان ). چوب آبنوس را نامند. (جهانگیری ). چوب آبنوس و چوبی شبیه آبنوس . (ناظم الاطباء) : یکی تخت عاج و ی-کی تخت چغیکی جای شاه و
چغفرهنگ فارسی عمید۱. چوبی که با آن ماست یا دوغ را در خم یا تغار بههم میزنند تا کرۀ آن جدا شود.۲. چرخ کوچک دستی که زنان با آن نخ میریسند.
چغفرهنگ فارسی عمید۱. پردۀ حصیری؛ پردهای که از نی یا چوبهای باریک درست کنند.۲. خانۀ کوچک ساخته شده از نی یا شاخۀ درخت.۳. لانۀ پرندگان.۴. خانهای که برای کبوتران خانگی در روی پشتبام میسازند.
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
چغمونستنلغتنامه دهخداچغمونستن . [ چ َ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند بمعنی استادن باشد که بعربی قیام خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بلغت زند استادن و قیام کردن . (ناظم الاطباء).
چغمینلغتنامه دهخداچغمین . [ چ َ ] (اِخ ) جغمین . بفارسی ، نام بلده ای است . (تاج العروس ). نام قریه ای است از قرای خوارزم .
چغروارهلغتنامه دهخداچغرواره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) چغرلاده (مصحف چغزلاوه ). چغزابه . چغزلاوه . چغزپاره . جامه ٔ غوک . طحلب . و رجوع به چغزواره شود.
چغاکبودلغتنامه دهخداچغاکبود. [ چ ِ ک َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از قرای بلوک بسطام کرمانشاهان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 250).
جغلغتنامه دهخداجغ. [ ج ُ ] (اِ) چوبی است که بر گردن گاو قلبه کش و زراعت کننده نهند. (برهان ). و به هندی جوا گویند. (غیاث ). جوغ . جوه . جو. چغ. یوغ را گویند. رجوع به چغ و یوغ شود.
چقلغتنامه دهخداچق . [ چ َ ] (اِ) چوبی باشد که ماست را بدان زنند تا مسکه و کره از آن جدا شود. (برهان ). چوبی که بدان چغرات زنند. (آنندراج ). چوبی که بدان ماست را بشورانند تا مسکه برآرد. (ناظم الاطباء). جغ. چغ. شیرزنه . و رجوع به جغ و چغ شود.
چغندر کاشتنلغتنامه دهخداچغندر کاشتن . [ چ ُ غ ُ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کشت چغندر کردن ، زراعت کردن چغندر. کشتن چغندر در زمین برای خوردن یا مصرف کردن در کارخانه های قند. و رجوع به چغندر و چغندرکار و چغندرکاری شود.
چغندر کشکلغتنامه دهخداچغندر کشک . [ چ ُ غ ُ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) کشک و چغندر. خوراکی که از مخلوط شدن چغندر و کشک حاصل آید. در تداول تهرانیان : کشک و لبو، مخلوطی از چغندر پخته و کشک . و رجوع به چغندر شود.
چغمونستنلغتنامه دهخداچغمونستن . [ چ َ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند بمعنی استادن باشد که بعربی قیام خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بلغت زند استادن و قیام کردن . (ناظم الاطباء).
چغمینلغتنامه دهخداچغمین . [ چ َ ] (اِخ ) جغمین . بفارسی ، نام بلده ای است . (تاج العروس ). نام قریه ای است از قرای خوارزم .
چغروارهلغتنامه دهخداچغرواره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) چغرلاده (مصحف چغزلاوه ). چغزابه . چغزلاوه . چغزپاره . جامه ٔ غوک . طحلب . و رجوع به چغزواره شود.