چشم پریدنلغتنامه دهخداچشم پریدن . [ چ َ / چ ِ پ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جستن چشم و این اکثر از رنج باشد. (آنندراج ) : چنین که میپرد از حرص خاکیان را چشم عجب اگر پر کاهی بکهکشان ما
چشمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
دیدهلغتنامه دهخدادیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دید
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استع
خلوجلغتنامه دهخداخلوج . [ خ ُ ] (ع مص ) پریدن چشم کسی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). جستن اندام ها. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به خلجان شو
گزیدن چشملغتنامه دهخداگزیدن چشم . [ گ َ دَ ن ِ چ َ ] (مص مرکب ) چشم زخم رسانیدن . (آنندراج ). چشم زخم خوردن : چنانکه نیل بود مانع پریدن چشم بخط رخ تو امان یافت از گزیدن چشم .صائب (از