چشم سرخ کردنلغتنامه دهخداچشم سرخ کردن . [ چ َ / چ ِ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غضبناک شدن . (فرهنگ نظام ).- چشم سرخ کردن به چیزی یا بر چیزی ؛ کنایه است از نگریستن بتمام شوق و رغبت ، و شیف
سرخ چشم شدنلغتنامه دهخداسرخ چشم شدن . [ س ُ چ َ /چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت غضبناک گشتن : برآشفت بهرام و شد سرخ چشم ز گفتار پرموده آمد به خشم .فردوسی .
سرخ چشملغتنامه دهخداسرخ چشم . [ س ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشم او سرخ باشد : عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلندقامت و تناور، سرخ چشم و اسمر. (مجمل التواریخ ). || کنایه از جلاد و مردم
چشمه سرخلغتنامه دهخداچشمه سرخ . [ چ َم َ س ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع بافت به زنجان کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235). ده مرکزی دهستان قلعه عسکر بخش مشیز
چشم سرخ کردنلغتنامه دهخداچشم سرخ کردن . [ چ َ / چ ِ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غضبناک شدن . (فرهنگ نظام ).- چشم سرخ کردن به چیزی یا بر چیزی ؛ کنایه است از نگریستن بتمام شوق و رغبت ، و شیف
چشم خون آلودلغتنامه دهخداچشم خون آلود. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم سرخ . || نگاه از روی سفاکی . (ناظم الاطباء).
شزراءلغتنامه دهخداشزراء. [ ش َ ] (ع ص ) چشم سرخ که در نگاه کردن آن اعراض و تکبر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چشم سرخ مانند چشم شخص خشمناک و چشم شیر. (از اقرب ا
ودقلغتنامه دهخداودق . [ وَ دَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) رجو