چشمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
پیلگوشلغتنامه دهخداپیلگوش . (اِ مرکب ) پیلغوش . پیغلوش . سوسن منقش . فیلگوش . آذان الفیل . (منتهی الارب ). نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خ
چشم گاومیشلغتنامه دهخداچشم گاومیش . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (اِ مرکب ) نام گل گاوچشم است . گویند هفت رنگ میباشد. (برهان ). گل گاومیش که دارای هفت رنگ است . (ناظم الاطباء) : غنچه با چشم گاوم
بناگوشلغتنامه دهخدابناگوش . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) عذار.(مجمع الفرس ) (یادداشت مرحوم دهخدا). صدغ . (تفلیسی ). شقیقه . صبح ، خورشید، مهتاب ، ماه ، زهره ، کافور، سیم ، عاج ، آئینه ، پنب
داودنوالغتنامه دهخداداودنوا. [ وو ن َ ] (ص مرکب ) دارای نوایی چون نوای داود دلکش و خوش و نغز : اشک داود چو تسبیح بباریداز چشم خوش بنالید که داودنوائید همه .خاقانی .
خاطرنشانلغتنامه دهخداخاطرنشان . [طِ ن ِ ] (ن مف مرکب ) مرکوز ذهن . مرکوز خاطر. خاطرنشین . صاحب فرهنگ آنندراج آرد: «خیرالمدققین » گوید: درروزمره «نشان » بمعنی «نشانده شده » مستعمل می