چشم افسالغتنامه دهخداچشم افسا. [ چ َ / چ ِ اَ ] (نف مرکب ) چشم افسای . با چشم فریب دهنده . افسونگر با چشم : چو داد اندیشه ٔ جادو دماغم زچشم افسای آن لعبت فراغم . نظامی .فسونسازان که
چشمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
چشم فسایلغتنامه دهخداچشم فسای . [ چ َ / چ ِ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) بمعنی افسونگر چشم زخم باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).کسی که افسون چشم زخم کند. (فرهنگ نظام ). چشم افساینده . چشم افس
افسالغتنامه دهخداافسا. [ اَ ] (نف ) رام کننده و افسونگر. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). فسون خواننده و افسونگر برای رام کردن مار و غیره . (انجمن آرای ناصری ). افسونگر. (غیاث ا
فسون سازلغتنامه دهخدافسون ساز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) فسون خوان . آنکه نیرنگ سازد. فسونگر. افسونگر : برآمد ناگه آن مرغ فسون سازبه آیین مغان بنمود پرواز. نظامی .فسون سازان که از مه مهره
چشم خردلغتنامه دهخداچشم خرد. [ چ َ / چ ِ م ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم عقل . دیده ٔ خرد. چشم دانش : هر کس این مقاله بخواند بچشم خرد و عبرت باید اندرین نگریست نه بدان چش