چس و فسلغتنامه دهخداچس و فس . [چ ُ س ُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت و پرت . خرده ریز ناقابل . در تداول عامه ، چیزهای بیهوده و بیمصرف .- امثال :با این چس و فسها قبر آقا ساخته نم
چس و پسلغتنامه دهخداچس و پس . [ چ ُ س ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اسباب خرده ریز ناقابل . (فرهنگ نظام ). چس و فس . خرت و پرت . رجوع به چس و فس شود.
چس دادنلغتنامه دهخداچس دادن . [ چ ُ دَ ] (مص مرکب ) چسیدن . باد بدبوی و بیصدا از مقعد برون دادن . فسوه دادن . رجوع به چس و چسیدن شود.
چس پسلغتنامه دهخداچس پس . [ چ ُ پ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع )چانه ٔ بیجا زدن . (آنندراج ). رجوع به چس و پس شود.