چسپلغتنامه دهخداچسپ . [ چ َ ] (اِ) هرماده ٔ چسبنده ای که بوسیله ٔ آن دو چیز را بیکدیگر چسبانند. لعاب لزجی که چسباندن چیزها را بکار آید. ماده ای از نوع سریش و امثال آن که بدان ک
چسپ پیوندلغتنامه دهخداچسپ پیوند. [ چ َ پ ِ پ َ / پ ِ وَ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چسپی که اطراف جای پیوند شده را بدان استوار کنند تا هوا پیوند را نخشکاند.
چِسْپیْدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی متکی ، همراه ، با هم بودن ، همه اش دنبال کسی بودن برای منافع یا علاقه ، کَنه بودن
چسپانلغتنامه دهخداچسپان . [ چ َ ] (نف ) پیوسته و متصل و ملصق . (آنندراج ). متصل و ملصق و چسبیده و پیوسته . (ناظم الاطباء). چسپ : تن مده اختلاط چسپان راجامه ٔ تنگ زود پاره شود. ؟
چسپ پیوندلغتنامه دهخداچسپ پیوند. [ چ َ پ ِ پ َ / پ ِ وَ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چسپی که اطراف جای پیوند شده را بدان استوار کنند تا هوا پیوند را نخشکاند.
چسپانلغتنامه دهخداچسپان . [ چ َ ] (نف ) پیوسته و متصل و ملصق . (آنندراج ). متصل و ملصق و چسبیده و پیوسته . (ناظم الاطباء). چسپ : تن مده اختلاط چسپان راجامه ٔ تنگ زود پاره شود. ؟
چسپاندنلغتنامه دهخداچسپاندن . [ چ َ دَ ] (مص ) چسپانیدن و ملصق کردن . (ناظم الاطباء). با سریش دو چیز را بهم وصل دادن و محکم کردن . (ناظم الاطباء). وصل کردن چیزی را به چیزی . (فرهنگ
چسپاندهلغتنامه دهخداچسپانده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) دو و یا چند چیز بهم ملصق کرده . (ناظم الاطباء). دوسانده . دو چیز بهم چسبیده . دو یا چند چیز بوسیله ٔ چسپ یا غیر آن بهم ملصق شد
چسپانیدنلغتنامه دهخداچسپانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چسپاندن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دوسانیدن . دو چیز را بهم ملصق کردن . چفسانیدن . چسبانیدن . بشلانیدن . دو یا چند چیز را بوسیل