چستهلغتنامه دهخداچسته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) بمعنی نغمه و آهنگ باشد. (برهان ). نغمه را گویند. (جهانگیری ). بمعنی نغمه است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نغمه و آهنگ . (ناظم الاطباء). نغمه . (فرهنگ نظام ). آواز و آهنگ خوانندگی : ز قول
چستهلغتنامه دهخداچسته . [ چ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) شیردان گوسفند و بز و امثال آنرا گویند. (برهان ). شیردان بز و گوسفند و غیره باشد. (جهانگیری ). شیردان گوسپندان و غیره ، و آن معده ٔ اولین است از هر دو معده ٔ حیوانات سبزه خوار. (آنندراج ). شیردان گوسپند و بز و جز
چستهفرهنگ فارسی عمید۱. نغمه؛ آهنگ؛ آواز.۲. ساغری؛ کیمخت؛ پوست کفل چهارپایان؛ پوست اسب و الاغ که دباغت شده باشد.
چئچستهلغتنامه دهخداچئچسته . [ چ َ ءِ چ َ ت َ ] (اِخ ) نام دریاچه ٔ ارومیه است . مؤلف «مزدیسنا» در توضیح لغت «خنجست » نویسد: «در اصل میبایست «چیچست » باشد چه در اوستا «چئچسته » نام دریاچه ٔ ارومیه است ». (مزدیسنا تألیف دکترمعین چ 1 حاشیه ٔ ص <span class="hl" d
چشتهلغتنامه دهخداچشته . [ چ َ / چ ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) مخفف چاشته است که طعمه و طعام اندک باشد. (برهان ). مخفف چاشته است . (انجمن آرا). بمعنی طعام چاشت باشد و بعد از آن تخفیف نموده بمعنی مأخوذ استعمال کرده باشند. (آنندراج ). ط
شتعلغتنامه دهخداشتع. [ ش َ ت َ ] (ع مص ) جزع کردن از بیماری یا از گرسنگی . (از اقرب الموارد). ناشکیبایی کردن از بیماری یا از گرسنگی . (منتهی الارب ).
شتهلغتنامه دهخداشته . [ ش َ ت َ / ت ِ ] (ص ) بیمار و دردمند. (ناظم الاطباء). || درمانده و سست و ناتوان و ضعیف . (ناظم الاطباء).
چسته خوارلغتنامه دهخداچسته خوار. [ چ َ ت َ / ت ِ خوا / خا] (نف مرکب ) کسی که اطعمه ٔ مرغوب بی تلاش روزی او شود، چرا که «چسته » چیزی خوردنی است . (غیاث ) (آنندراج ). چشته خوار. چشته خور. رجوع به چشته و چشته خور شود.
چسته نفسیلغتنامه دهخداچسته نفسی . [چ ُ ت َ / ت ِ ن َ ف َ ] (حامص مرکب ) پرگویی . وراجی . چس نفسی . گفتن سخن دراز و بیهوده . رجوع به چس نفسی شود.
ساقریلغتنامه دهخداساقری . (ترکی ، اِ) ساغری . کیمخت . (آنندراج از بهار عجم ) (ملحقات برهان ). چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود. چسته . || کفل اسب . || قسمی کفش طلاب دینی و علماء از چرمی دانه دار چون پوست پلنگی و امثال آن . رجوع به ساغری شود.
صاغریلغتنامه دهخداصاغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) ساغری . کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده . رجوع به ساغری شود. || قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه ، با پاشنه ٔ بلند، کبودرنگ و چرم روی پا، گره های خردتر ازگره های نارنج داشت . مقابل نعلین که پشت پاشنه و پاشنه هم نداشت ، و ز
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) چرمی است که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش ناهموار است . (فرهنگ نظام ). ساغری را نیز [ چسته ] گویند و آن را از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان ). چرم کفل اسب و یاخر که از آن کفش سازند. (استین
داهوللغتنامه دهخداداهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش و طیور از خراب کردن زراعت . هراسه . (غیاث ). آدم شکلی که برای رمانیدن وحوش و طیور در باغ و کشت سازند. (غیاث ) <span
شیردانلغتنامه دهخداشیردان . (اِ مرکب ) آوند شیر. (ناظم الاطباء). ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند. ظرف برای شیر خوردن .ظرف شیرخوری . شیرخوری . شیردانی . (یادداشت مؤلف ). || شکنبه ٔ بزغاله و گوسپند. (ناظم الاطباء). چیزی است مثل کدو که گوسفند را در بالای شکنبه می باشد و غیر از شکنبه
چسته خوارلغتنامه دهخداچسته خوار. [ چ َ ت َ / ت ِ خوا / خا] (نف مرکب ) کسی که اطعمه ٔ مرغوب بی تلاش روزی او شود، چرا که «چسته » چیزی خوردنی است . (غیاث ) (آنندراج ). چشته خوار. چشته خور. رجوع به چشته و چشته خور شود.
چسته نفسیلغتنامه دهخداچسته نفسی . [چ ُ ت َ / ت ِ ن َ ف َ ] (حامص مرکب ) پرگویی . وراجی . چس نفسی . گفتن سخن دراز و بیهوده . رجوع به چس نفسی شود.
چئچستهلغتنامه دهخداچئچسته . [ چ َ ءِ چ َ ت َ ] (اِخ ) نام دریاچه ٔ ارومیه است . مؤلف «مزدیسنا» در توضیح لغت «خنجست » نویسد: «در اصل میبایست «چیچست » باشد چه در اوستا «چئچسته » نام دریاچه ٔ ارومیه است ». (مزدیسنا تألیف دکترمعین چ 1 حاشیه ٔ ص <span class="hl" d
دریاچه ٔچئچستهلغتنامه دهخدادریاچه ٔچئچسته . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ چ َ ءِ چ َ ت َ ] (اِخ ) بحیره ٔ ارمیه . دریاچه ٔ رضائیه . رجوع به ارمیه . و بحیره ٔ ارمیه و رضائیه در ردیفهای خود شود.