چسباندنفرهنگ فارسی عمید۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک.۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.
شیبانیدنلغتنامه دهخداشیبانیدن . [ دَ ] (مص ) متعدی شیبیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آرد گندم و امثال آنرا در آب و غیره آمیختن و بر هم زدن . (برهان ) (آنندراج ). مخلوط و آمیخته کردن . (ناظم الاطباء). || لرزانیدن . (برهان )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شیبیدن شود.
شیبانیدنفرهنگ فارسی عمید۱. لرزانیدن.۲. فریفته ساختن.۳. آشفته کردن؛ درهم کردن.۴. مخلوط کردن آرد با آب؛ خمیر کردن.
بخاک چسباندنلغتنامه دهخدابخاک چسباندن . [ ب ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) به خاک انداختن . به خاک رساندن . || کنایه از خوار و ذلیل ساختن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رسوا کردن . (آنندراج ).
بخاک چسباندنلغتنامه دهخدابخاک چسباندن . [ ب ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) به خاک انداختن . به خاک رساندن . || کنایه از خوار و ذلیل ساختن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رسوا کردن . (آنندراج ).