چرچر کردن

لغت‌نامه دهخدا

چرچر کردن . [ چ َ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مالی یافتن و با آن معاش گذرانیدن . از ثروت بادآورده ای امرار معاش کردن . || خوردنی بمرور یافتن و خوردن . رجوع به چرچر شود.

فرهنگ مترادف و متضاد

لغت‌نامه دهخدا

پریر پریر. [ پ َ ری رِ پ َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) روز پیش از پریر. (فرهنگ شعوری ).

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ َ چ َ ] (اِ) ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن .- چرچر کسی را براه انداختن

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است . جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات

لغت‌نامه دهخدا

چرگر. [ چ َ گ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسه ٔ قزوین به زنجان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 1500

لغت‌نامه دهخدا

چرگر. [ چ َ گ َ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی ). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان ) . مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «سروری کاشانی بمعنی مغنی ، یعنی مطرب نوشته است ... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ َ چ َ ] (اِ) ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن .- چرچر کسی را براه انداختن

لغت‌نامه دهخدا

دره دیز. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه تبریز به جلفا میان چرچر و شجاع در، در 110هزارگزی تبریز. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ فارسی عمید

۱. خوشی.۲. خوش‌خوراکی.۳. آمادگی اسباب عیش و خوشی.⟨ چرچر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. خوش چریدن؛ خوب خوردن و خوش بودن.۲. مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن.

واژه‌نامه آزاد

چُرچُر= ریزش اندک آب. همچنین چُر:اَ لوله یِه چُری اُ میا» از لوله آب بسیار کمی می آید. کلمات هم خانواده:چُرَّه= سرازیر شدن مایعات و غیره را گویند. «دماغش چُرَّه بْ کُنَه» آب بینی اش سرازیر شده است. چُرچُرو= آنچه که آب از آن چکه می کند یا راه افتاده است.

لغت‌نامه دهخدا

چرچرو. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 30هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 32هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبرواقع است . کوهستانی و معتدل است و 30 تن سک

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ َ چ َ ] (اِ) ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن .- چرچر کسی را براه انداختن

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است . جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات

فرهنگ فارسی عمید

۱. خوشی.۲. خوش‌خوراکی.۳. آمادگی اسباب عیش و خوشی.⟨ چرچر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. خوش چریدن؛ خوب خوردن و خوش بودن.۲. مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن.

فرهنگ مترادف و متضاد

سورچرانی، خوشگذرانی، عیشونوش

گویش مازنی

سور و عیش

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ َ چ َ ] (اِ) ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن .- چرچر کسی را براه انداختن

لغت‌نامه دهخدا

چرچر. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است . جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات

فرهنگ فارسی عمید

۱. خوشی.۲. خوش‌خوراکی.۳. آمادگی اسباب عیش و خوشی.⟨ چرچر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. خوش چریدن؛ خوب خوردن و خوش بودن.۲. مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن.

فرهنگ مترادف و متضاد

سورچرانی، خوشگذرانی، عیشونوش

گویش مازنی

سور و عیش