چرمینه فروشلغتنامه دهخداچرمینه فروش . [ چ َ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ ادوات چرمی . || کفش فروش . (ناظم الاطباء). رجوع به چرم و چرمینه دوز شود.
چرمینهلغتنامه دهخداچرمینه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به چرم . (ناظم الاطباء). چیزی که از چرم ساخته شده . (فرهنگ نظام ). آنچه از چرم کنند. چرمی . چرمین . از چرم . رجوع به
چرمینه دوزلغتنامه دهخداچرمینه دوز. [ چ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کفشگر و کفشدوز. (ناظم الاطباء). رجوع به چرم و چرمینه فروش شود.
چرمینه دوزلغتنامه دهخداچرمینه دوز. [ چ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کفشگر و کفشدوز. (ناظم الاطباء). رجوع به چرم و چرمینه فروش شود.
کوریلغتنامه دهخداکوری . [ ک َ / کُو ] (اِ) ظرف چرمین بزرگی که دواها را جهت فروش در آن ریزند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
عصاریلغتنامه دهخداعصاری . [ ع َص ْ صا ] (حامص ) شغل و عمل عصار. روغنگری . || (اِ مرکب ) دکانی که در آن روغن گیرند و فروشند. (فرهنگ فارسی معین ). دکان عصاری .- اسب (گاو) عصاری ؛
ابریقلغتنامه دهخداابریق . [ اِ ] (معرب ، اِ) معرب آبری (تاج العروس ) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب : ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی . (منسوب به خیام ). || آبد
کوزهلغتنامه دهخداکوزه . [ زَ /زِ ] (اِ) ظرفی است گردن دراز که در آن آب نگهدارند.(آنندراج ). صراحی سفالی آبخوری که گردن دراز تنگی دارد. (ناظم الاطباء). ظرفی است گلین و گردن دراز
