چرمهلغتنامه دهخداچرمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ)مطلق اسب را گویند عموماً. (برهان ). اسب . (ناظم الاطباء). مطلق اسب بهر رنگ و زیور که باشد : یکی چرمه ای برنشسته سمندنکو گامزن باره
چرمهلغتنامه دهخداچرمه . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند که در 37هزارگزی شمال باختری قاین واقع است . کوهستانی و معتدل است و 1839 تن سکنه دارد. آ
چرمه داشلغتنامه دهخداچرمه داش . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دودانگه بخش هوراند شهرستان اهر که در 2500گزی شمال هوراند و 25هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی و معتدل
چرمه داشلغتنامه دهخداچرمه داش . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دودانگه بخش هوراند شهرستان اهر که در 2500گزی شمال هوراند و 25هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی و معتدل
چرمهینهلغتنامه دهخداچرمهینه . [ چ َ م َ ن ِ ] (اِخ )دهی کوچک از دهستان گندنان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 19هزارگزی جنوب باختر بروجن و 2هزارگزی راه شلمزار به بروجن واقع است . کو
چرمهینلغتنامه دهخداچرمهین . [ چ َ م َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 29هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و 2هزارگزی جنوب راه باغ بهادران به گردنه سر