چرغوللغتنامه دهخداچرغول . [ چ َ ] (اِ) دارویی است که آنرا زبان بره گویند و بعربی «لسان الحمل » خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). رستنیی است که آنرا زبان بره و بعربی «لسان الحمل » خوا
چِرَغوگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی شب نشینی ، دور هم بودن در مهمانی شبانه همراه با گفتگو با یکدیگر
چپغولشلغتنامه دهخداچپغولش . [ چ َ ل َ ] (ترکی ، اِ) چپقولش . (فرهنگ نظام ). جنگ با شمشیر. (فرهنگ نظام ). رجوع به چپقلش و چپقولش شود.
چرغونلغتنامه دهخداچرغون . [ چ َ ] (اِ) بمعنی چرغول است که لسان الحمل باشد. (برهان ). بمعنی چرغول است . (آنندراج ). گیاهی دوائی که بتازی «لسان الحمل » گویند و تخم آنرا بارهنگ نامن
چرغوتایلغتنامه دهخداچرغوتای . [ چ َ ] (اِخ ) یکی از مردان مغول . رشیدی مؤلف جامعالتواریخ ، نام او را «جرغوتای » و «جیرغوتای » نیزضبط کرده است و نوشته است امیر قتلغشاه دختر این شخص
چرغونلغتنامه دهخداچرغون . [ چ َ ] (اِ) بمعنی چرغول است که لسان الحمل باشد. (برهان ). بمعنی چرغول است . (آنندراج ). گیاهی دوائی که بتازی «لسان الحمل » گویند و تخم آنرا بارهنگ نامن
بارهنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی خودرو و یکساله، با ساقههای نازک، برگهای بیضیشکل، و خوشههای دراز که دانههای ریز و لعابدار آن مصرف دارویی دارد؛ جرغول؛ چرغول؛ جرغون؛ خرغول؛ خرگوشک؛
پلنتاینلغتنامه دهخداپلنتاین . [ پ ِ ل َ ی ِ ] (اِ) بارتنگ . بارهنگ . خنگ . خرگوشک . خرگوش . خرغول . خرغوله . چرغول و چرغون . جرغول . جرغوله . ریم آهنگ . ریم آهنج . مُری زبانک . زبا
جرغوللغتنامه دهخداجرغول . [ ج َ ] (اِ) دارویی است که آن را زبان بره و به عربی لسان الحمل خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به فارسی اسم لسان الحمل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی دا
زبان برهلغتنامه دهخدازبان بره . [ زَ ب َرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که برگ آن بزبان بره شبیه است و به عربی لسان الحمل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). گیاهی است که اطلاق شکم باز