چرخانیدنلغتنامه دهخداچرخانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چرخاندن . گرداندن . گرد گردانیدن . بدور درآوردن . || دستگاهی را اداره کردن . اداره یا ملک یا کارخانه ای را دایر داشتن . اداره کردن .
چرخاندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن ۲. به جریانانداختن ۳. اداره کردن ۴. کنترل کردن، مهار کردن
چرخاندندیکشنری فارسی به انگلیسیheave, roll, screw, skew, spin, turn, twirl, wheel, whirl, whiz, whizz, wind
چرخاندنلغتنامه دهخداچرخاندن . [ چ َ دَ ] (مص )چرخانیدن . حرکت دوری دادن بچیزی . (فرهنگ نظام ). گرداندن . گردانیدن . || اداره کردن : چرخاندن دستگاهی یا ملکی یا اداره ای . رجوع به چر
بادبرهلغتنامه دهخدابادبره . [ ب ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ گرد وکوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آنرا بروی دوک نصب کنند. || چرخ . (ناظم الاطباء).
گرداندنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گردش دادن.۲. چرخانیدن.۳. چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن.۴. [مجاز] تغییر دادن.