چربوزلغتنامه دهخداچربوز. [ چ َ ] (اِ) ژرپوز. این کلمه در عربی بصورت «یربوع » آمده ، از آنجا بصورت ژرباسیا در اسپانیولی وارد شده و از اسپانیولی بصورت ژربواز وارد زبان فرانسه گردید
چربزبانفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشسخن، چربگفتار، شیرینزبان ۲. چاپلوس، زبانبهمزد، متملق، مداهنهگر ≠ بدزبان ۳. چاچول، چاچولباز، حراف، زبانباز
چربزبانیفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشسخنی، چربگویی، چرب گفتاری، شیرینزبانی ۲. تملق، چاپلوسی ۳. تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی ۴. چربگویی، چربگفتاری
چربولغتنامه دهخداچربو. [ چ َ] (اِ) بمعنی چربه باشد که پیه چراغ است . (برهان ). چربش . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چربی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام )
کلاوولغتنامه دهخداکلاوو. [ ک َ ] (اِ) نوعی از موش صحرائی است . (برهان ) (ناظم الاطباء). موش دشتی . موش بیابانی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). گونه ای موش که اندامهای خلفیش نسبت به
چاپلوسفرهنگ مترادف و متضادچربزبان، خوشامدگو، زبانبهمزد، سالوس، ظاهرنما، کاسهلیس، متملق، مداهن، مداهنهگر، خایهمال، متصلف، کرنشگر، مجیزگو
چاپلوسی کردنفرهنگ مترادف و متضادچربزبانی کردن، مداهنهگری کردن، مداهنه کردن، خایهمالی کردن، زبانبهمزد بودن، کاسهلیسی کردن، مجیز گفتن
چرب و چپوللغتنامه دهخداچرب و چپول . [چ َ ب ُ چ َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، چرب و چیل . چرب و چیلی . بیشتر به اطفالی گویند که غذای چرب خورده ، لب ها و اطراف دهان را به چرب