چراملغتنامه دهخداچرام . [ چ َ ] (اِ) چراگاه حیوانات . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی چراگاه است . (جهانگیری ).چراگاه . (ناظم الاطباء). چراگه . چرامین : آن شنیدی که در ولایت شام برده بودند اشتران به چرام . سنائی (از جهانگیری ).</p
چراملغتنامه دهخداچرام . [ چ َ ] (اِخ ) این آبادی قصبه ٔ مرکز دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان و مرکز سکونت خوانین ایل دره قشلاق است و در 34هزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ آرو به بهبهان واقع شده . دشت و گرمسیر است و 1500 ت
چراملغتنامه دهخداچرام . [ چ َ ] (اِخ ) این ناحیه با «بازرنگ » دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان ،و هوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشخوار بود وآب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجابیشتر شکاری باشد. (از نزهةالقلوب چ لیدن ص <sp
چراملغتنامه دهخداچرام . [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از توابع کوه کیلویه ٔ فارس است شاید همان «جرام » معجم البلدان باشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). رجوع به ماده ٔ قبل و سه ماده ٔ بعد شود.
چراملغتنامه دهخداچرام . [ چ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است . این دهستان بین دهستان های پشت کوه باشت بابوئی ، بویراحمد گرمسیر، بویراحمد سردسیر و بویراحمد سرحدی واقع و از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است . جمعیت آن درحدود <s
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
حَمَلAries, Ari, Ramواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی منطقهالبروج بین دو صورت ثور و حوت که به شکل بره یا قوچ تصور میشود
چراماندنلغتنامه دهخداچراماندن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه ٔ چریدن دادن . || بچرا واگذاشتن چارپایان را. (ناظم الاطباء).
چرامینلغتنامه دهخداچرامین . [ چ َ ] (اِ) بمعنی چرام است که چراگاه و علفزار باشد. (برهان ). چراگاه . (جهانگیری ). چرام و چراگاه و علفزار. (ناظم الاطباء). چرام . (فرهنگ نظام ). چراگه . مرتع : حسود شاه را در باغ امیدنمانده است از ثمر غیر از سبد چین چو حیوانیست م
چرامینفرهنگ فارسی عمید۱. چراگاه؛ علفزار؛ جای چریدن حیوانات علفخوار.۲. کاه.۳. علف: ◻︎ چو حیوانیست مانده در بیابان / ز بخت بد نه آب و نه چرامین (شمس فخری: لغتنامه: چرامین)
مسیح شاهیلغتنامه دهخدامسیح شاهی . [ م َ ح ِ ] (اِخ ) تیره ای از قسمت چرام که یکی از اقسام چهار بنیجه ٔ ایل جاکی کوه گیلویه ٔ فارس است . رجوع به چَرام شود.
ده شیخلغتنامه دهخداده شیخ . [ دِه ْ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری چرام مرکز دهستان . دارای 540 تن سکنه می باشد. آب آن از چ
ده فشیانلغتنامه دهخداده فشیان . [ دِه ْ ف َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری چرام دارای 180 تن سکنه می باشد. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span c
چراماندنلغتنامه دهخداچراماندن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه ٔ چریدن دادن . || بچرا واگذاشتن چارپایان را. (ناظم الاطباء).
چرامینلغتنامه دهخداچرامین . [ چ َ ] (اِ) بمعنی چرام است که چراگاه و علفزار باشد. (برهان ). چراگاه . (جهانگیری ). چرام و چراگاه و علفزار. (ناظم الاطباء). چرام . (فرهنگ نظام ). چراگه . مرتع : حسود شاه را در باغ امیدنمانده است از ثمر غیر از سبد چین چو حیوانیست م
چرام طسوحلغتنامه دهخداچرام طسوح . [ چ َ م ِ طَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ایست از قرای بلوک کوهکیلویه ٔفارس که بمسافت 46 فرسخ در سمت مغرب شیراز واقع شده . آبش هم از رودخانه و هم از چشمه است و محصولش گرمسیری و سردسیری است ». (از مرآت البلدان ج <span c
چرامینفرهنگ فارسی عمید۱. چراگاه؛ علفزار؛ جای چریدن حیوانات علفخوار.۲. کاه.۳. علف: ◻︎ چو حیوانیست مانده در بیابان / ز بخت بد نه آب و نه چرامین (شمس فخری: لغتنامه: چرامین)