چراغ کشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه چراغ را بکُشد و خاموش کند.۲. [مجاز] کسی که چراغ را خاموش کند تا در تاریکی عمل شنیع انجام دهد.
چراغکشلغتنامه دهخداچراغکش . [ چ َ / چ ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ چراغ . آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند : دلهای روشن از دم سردش فسرده است آری چراغکش بود اینش سرشت وخو. شفیع اثر (از
چراغ کشتنلغتنامه دهخداچراغ کشتن . [ چ َ / چ ِ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ خاموش کردن . اطفای چراغ کردن . چراغ نشاندن . چراغ گل کردن . چراغ پف کردن . خاموش کردن چراغ . (ناظم الاطباء) :
چراغ کشتهلغتنامه دهخداچراغ کشته . [ چ َ /چ ِ غ ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ افسرده . چراغ بسمل و چراغ مرده . (آنندراج ) : کدامین شاخ گل دامن فشان زین بزم بیرون شدکه
چراغ زرد یدککشیtowing light 1واژههای مصوب فرهنگستانچراغ زردی در پاشنۀ کشتی یدککننده بالاتر از چراغ پاشنه که در هنگام یدککشی باید روشن باشد
چراغ سفید یدککشیtowing light 2واژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو یا سه چراغ سفید از نوع چراغ دکل در کشتی یدککننده که در هنگام یدککشی روشن میشود و تعداد آنها طول یدک و طناب یا زنجیر را مشخص میکند
چراغ کشتنلغتنامه دهخداچراغ کشتن . [ چ َ / چ ِ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ خاموش کردن . اطفای چراغ کردن . چراغ نشاندن . چراغ گل کردن . چراغ پف کردن . خاموش کردن چراغ . (ناظم الاطباء) :
چراغ کشتهلغتنامه دهخداچراغ کشته . [ چ َ /چ ِ غ ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ افسرده . چراغ بسمل و چراغ مرده . (آنندراج ) : کدامین شاخ گل دامن فشان زین بزم بیرون شدکه
چراغ مردنلغتنامه دهخداچراغ مردن . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) لازم از چراغ کشتن . (آنندراج ). خاموش شدن چراغ . (ارمغان آصفی ). مردن چراغ . فرومردن چراغ . فروکش کردن چراغ . گل شدن
چراغ نشاندنلغتنامه دهخداچراغ نشاندن . [ چ َ / چ ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) چراغ کشتن و چراغ خاموش کردن . (آنندراج ) (غیاث ). خاموش کردن چراغ . (ارمغان آصفی ). چراغ پف کردن و چراغ گل کردن :
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استع