چراغیللغتنامه دهخداچراغیل . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اسکو شهرستان تبریز که در 21هزارگزی جنوب اسکو و 14هزارگزی شوسه ٔ تبریز، دهخوارقان واقع شده . جلگه و معتدل اس
چراغینهلغتنامه دهخداچراغینه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شب تاب ، در لهجه ٔ مردم آذرآبادگان . (از فرهنگ اسدی ). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله . چراغک
چراغلولغتنامه دهخداچراغلو. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 8هزارگزی جنوب ورزقان و 7هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده . کوهستانی و م
چراغلهلغتنامه دهخداچراغله . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) کرم شب تاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چراغینه ، در لهجه ٔ قدیم آذربایجان . (ف
چراغیلغتنامه دهخداچراغی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، اِ) خادم امرد صوفیان در خانقاه . مثال :چراغی مرشد آمد؛ یعنی شاگرد و خادم مرشد آمد. رجوع به چراغ شود. || زمینی که وقف شده باشد از
چراغینهلغتنامه دهخداچراغینه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شب تاب ، در لهجه ٔ مردم آذرآبادگان . (از فرهنگ اسدی ). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله . چراغک
چراغلولغتنامه دهخداچراغلو. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 8هزارگزی جنوب ورزقان و 7هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده . کوهستانی و م
چراغلهلغتنامه دهخداچراغله . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) کرم شب تاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چراغینه ، در لهجه ٔ قدیم آذربایجان . (ف