چدارلغتنامه دهخداچدار. [ چ ِ ] (اِ) چیزی باشد که از پشم و ریسمان بافند و دست و پای اسب و استر بدفعل را بدان بندند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که از ریسمان و چرم سازند
چدار کردنلغتنامه دهخداچدار کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن . بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابر
چدارسازیcheddaringواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی در تولید پنیر پخته که در طی آن لختههای فشرده قطعهقطعه میشوند و به مدت 6 تا 10 ساعت در دمای 15 تا 20 درجه در زیر پوشش مخصوصی باقی میمانند تا کشسانی و
چدار کردنلغتنامه دهخداچدار کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن . بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابر
تاتورهلغتنامه دهخداتاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر
شکاللغتنامه دهخداشکال . [ ش ِ ] (ع اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای استر و اسب بدخصلت بندند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). ریسمانی که بر دست و پای اسب و شتر بر
شگللغتنامه دهخداشگل . [ ش ِ گ ِ ] (اِ) چداری کوچک که دو دست اسب و استر را بدان محکم بندند. (برهان ). بخو. شکال . رجوع به شکال شود. || ریسمانی که بر پای گنجشگ بندند. (ناظم الاطب