چخجلغتنامه دهخداچخج . [ چ َ ] (اِ) علتی که در گلو پدید آید و اگر چه درد ندارد لیکن بریدن آن موجب هلاکت شود، و بیشتر مردم فرغانه و گیلان بدان مبتلا شوند. (شعوری ). به عربی سلعه
چخجیرلغتنامه دهخداچخجیر. [ چ َ ] (اِ) چخشور. (شعوری ). قسمی از پای جامه ٔ گشاد که بدان پاشنه را می بندند. (ناظم الاطباء). || چاقشور. چاقچور. رجوع به چاقچور شود.
چخجیرلغتنامه دهخداچخجیر. [ چ َ ] (اِ) چخشور. (شعوری ). قسمی از پای جامه ٔ گشاد که بدان پاشنه را می بندند. (ناظم الاطباء). || چاقشور. چاقچور. رجوع به چاقچور شود.
چخشلغتنامه دهخداچخش . [ چ َ ] (اِ) جخج . جخش . گرهی باشد که از گردن و گلوی مردم برمیآید و بزرگ میشود و درد نمیکند و بریدن آن مهلک است . (برهان ) (آنندراج ). جخج .گواتر . (ناظم
دامغوللغتنامه دهخدادامغول . (اِ) گرهی که در گلو و اعضای مردم افتد و درد نکند. گره های کوچک و بزرگ که بر تن مردم افتد و درد ندارد. دانه ها و گره ها باشد مانند گردکان که از اعضاء و