چتلاقوجلغتنامه دهخداچتلاقوج . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) میوه ٔ درخت بنه و جاملا. چتلاقوچ . (ناظم الاطباء). رجوع به چتلانقوش و بن شود.
چالقوچلغتنامه دهخداچالقوچ . (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 64 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه واقع شده و 151 تن سکنه ٔ کرد و فارس دارد.
چتلانقوشلغتنامه دهخداچتلانقوش . [ چ َ] (ترکی ، اِ) بن . بنه . حبةالخضراء. ضِرامه . بوکلک . بُطم . ضِرو. چتلاقوج . چتلاقوچ . میوه ٔ درخت بنه . رجوع به چتلاقوج و چتلاقوچ شود.
چلاقولغتنامه دهخداچلاقو. [ چ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کله بور بخش مرکزی شهرستان میانه که در 22 هزارگزی جنوب خاوری میانه و 5 هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است . کوهستانی
بنکلغتنامه دهخدابنک . [ ب َ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر بن است که حبةالخضرا و چتلاقوچ باشد و آن بیشتر در کوهها و جنگلها حاصل میگردد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). میوه ٔ معروف . (ر
بوی کلکلغتنامه دهخدابوی کلک . [ ک َ ل َ ] (اِ مرکب ) میوه ای است مغزدار که آنرا بترکی چتلاقوچ گویند. (برهان ). همان بوکلک است که مغز آنرا خورند و بترکی چتلاقوچ گویند. (آنندراج ) (ا
وشک دانهلغتنامه دهخداوشک دانه . [ وُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ون را گویند که چتلاقوچ باشد، و آن را به عربی حبةالخضراء خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا). چاتلانقوش
ونژدلغتنامه دهخداونژد. [ وَ ژَ ] (اِ مرکب ) (از: ون + ژد) صمغ درخت ون باشد که درخت چتلاقوچ است ، چه ژد به معنی صمغ است ، و با زای هوز هم آمده . (برهان ) (آنندراج ). صمغ درخت ون
بوکلکلغتنامه دهخدابوکلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) میوه ای است مغزدار که آنرا «ون » گویند و ترکان ، چتلاقوچ و عربان ، حبةالخضراء خوانند. (برهان ). بن کوهی است و آن حبه ای است سبز و کوچک