چابک اندیشهلغتنامه دهخداچابک اندیشه . [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زیرک . تیزفهم : که آنگه شاعری پیشه نبوده ست حکیمی چابک اندیشه نبوده ست . فخرالدین اسعد(ویس و رامین ).تو همشهری او ر
چابک اندیشلغتنامه دهخداچابک اندیش . [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) زیرک . هوشیار. تیزفهم . سریعالانتقال : مرا این زن پیر چون مادر است یکی چابک اندیش کندآور است . فردوسی .و آن نمودن که بنگرم پیش
چاپکلغتنامه دهخداچاپک . [ پ ُ ] (اِخ ) ... حاجِب . یکی از غلامان سرای سلطان محمود غزنوی که پس از وی از سلطان مسعود منصب حاجبی یافت : چند تن از غلامان سرای امیر محمود چون تای اغل
چابک اندیشهلغتنامه دهخداچابک اندیشه . [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زیرک . تیزفهم : که آنگه شاعری پیشه نبوده ست حکیمی چابک اندیشه نبوده ست . فخرالدین اسعد(ویس و رامین ).تو همشهری او ر
هم شهرلغتنامه دهخداهم شهر. [ هََ ش َ ] (ص مرکب )ساکنان یک شهر. (آنندراج ) : مرا مرد به کار است خاصه شما که همشهرهای منید. (تاریخ سیستان ).تو هم شهری اورا و هم پیشه ای هم اندر سخن
هم پیشهلغتنامه دهخداهم پیشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم کسب و هم هنر. (آنندراج ). همکار. حریف . (یادداشت مؤلف ) : بپرسیدش از دوستان کهن که باشند هم پیشه و هم سخن . فردوسی .پر
چاره گرلغتنامه دهخداچاره گر. [ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) صاحب تدبیر. مدبر. آنکه در کارها تدبیر و تأمل کند. کسی که بحیلت و تدبیر و تفکر کارها را بسامان رساند: صیرفی ؛ مرد محتال و چار
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ در