چاپارچی باشیلغتنامه دهخداچاپارچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) چپرچی باشی . رئیس چاپارچی ها. || کنایه از اشخاص شتابکار و عجول .
چپرچی باشیلغتنامه دهخداچپرچی باشی . [ چ َ پ َ ] (ترکی ، ص مرکب ) رئیس و بزرگ چپرچیان .صاحب البرید. وزیر پست . مسؤول پست . چاپارچی باشی .
چاپارچیلغتنامه دهخداچاپارچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِمرکب ) چپرچی . غلام پست . فراش پست : نجاری زنی بخواست . بعد از سه ماه پسری بیاورد. از پدرش پرسیدند این پسر را چه نام نهیم ؟ گفت چون
چپرچی باشیلغتنامه دهخداچپرچی باشی . [ چ َ پ َ ] (ترکی ، ص مرکب ) رئیس و بزرگ چپرچیان .صاحب البرید. وزیر پست . مسؤول پست . چاپارچی باشی .
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانج
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) (1236 - 1266هَ . ق .) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره ٔ محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و
اری تسلغتنامه دهخدااری تس . [ اُ رُ ت ِ ] (اِخ ) والی سارد از جانب کوروش . هردوت گوید (کتاب سوم ، بند 120 - 128): ((کورش اُرُی ْتِس نامی را والی سارد کرده بود. این والی خواست مرتک
ارد اوللغتنامه دهخداارد اول . [ اُ رُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) پادشاه اشکانی . این شاه پس از برادربتخت سلطنت تمام ایران نشست . در باب سنه ٔ جلوس او اختلاف است بعضی 56 و برخی 55 ق . م .