چاولغتنامه دهخداچاو. (اِ صوت ) بانگ مرغ است . (فرهنگ اسدی ). گنجشک که از اشکره بگریزد یاکسی بچه اش برگیرد او بانگ همی از درد و از بیم کند آن آواز را چاو خوانند و گویند همی چاود
چاولغتنامه دهخداچاو. (چینی ، اِ) نوعی اسکناس . اسکناس گونه ای از چرم که نخستین بار در کشور چین معمول گردید. شهروا. پول کاغذی . لغتی است ختایی و آن کاغذ پاره ای بود مربع و طولان
چاو چاوانلغتنامه دهخداچاو چاوان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال چاویدن . ناله کنان . بانگ زنان . بانگ کنان ببانگی که مرغ جوجه دار کند خواندن جوجه های خود را. تیز تیز ناله کنان و بانگ زن
چاو پارهلغتنامه دهخداچاو پاره . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی از ثغور روم . نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبداﷲ صوفی همدانی بوده است . آبادیی از ثغور روم که ابوعبداﷲ صوفی همدانی از آن
چاو چاولغتنامه دهخداچاو چاو. (اِ صوت مرکب ) بانگ گنجشک را گویند، وقتی که جانوری قصد گرفتن او کرده باشد یا کسی دست به آشیان او کند که بچه او را برآورد. (برهان ). آواز گنجشک باشد در
چاوشفرهنگ انتشارات معین(وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب .
چاو چاوانلغتنامه دهخداچاو چاوان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال چاویدن . ناله کنان . بانگ زنان . بانگ کنان ببانگی که مرغ جوجه دار کند خواندن جوجه های خود را. تیز تیز ناله کنان و بانگ زن
چاو پارهلغتنامه دهخداچاو پاره . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی از ثغور روم . نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبداﷲ صوفی همدانی بوده است . آبادیی از ثغور روم که ابوعبداﷲ صوفی همدانی از آن
چاو چاولغتنامه دهخداچاو چاو. (اِ صوت مرکب ) بانگ گنجشک را گویند، وقتی که جانوری قصد گرفتن او کرده باشد یا کسی دست به آشیان او کند که بچه او را برآورد. (برهان ). آواز گنجشک باشد در
چاوانلغتنامه دهخداچاوان . (نف ، ق ) در حال چاویدن . بانگ کنان مرغی از دوری فرزند یااز بیم و جز آن . چاوچاوان . رجوع به چاوچاوان شود.و رجوع به چاو شود.
چاویدنلغتنامه دهخداچاویدن . [ دَ ] (مص ) فریاد کردن گنجشک باشد وقتی که دست بر آشیانه ٔ او دراز کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بانگ کردن مرغ . جیرجیر کردن . نالیدن و بان