چاه خولغتنامه دهخداچاه خو. (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، م
چاه خولغتنامه دهخداچاه خو. (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده . کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغ
چاهخوفرهنگ انتشارات معین(ص فا.) = چاخو: کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیة مستراح است ، مقنی ، چاه کن .
ضغیطلغتنامه دهخداضغیط. [ ض َ ] (ع ص ، اِ) چاه گَنده ٔ پر از گل و لای سیاه در پهلوی چاه خوش آب و پاکیزه که آن را هم تباه و بویناک گرداند. (منتهی الارب ).چاه گنده در پهلوی چاه خوش
صفاقسلغتنامه دهخداصفاقس . [ ص َ ق ُ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه بر کنار دریای محیط و اهل آن شهر آب از چاه خورند. (منتهی الارب ) (قاموس ). ذکر این شهر در رحله ٔ ابن بطوطه آمده اس
بئر زاهدلغتنامه دهخدابئر زاهد. [ ب ِءْ رِ هَِ ] (اِخ ) نام چاهی در مکه براه برقة : و براه برقه به نیم فرسنگی چاهی است که آن را بئرالزاهد گویند و آنجا مسجدی نیکوست ، آب آن چاه خوشست
کازرونلغتنامه دهخداکازرون . [ زِ ] (اِخ ) نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است . (برهان ). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معر